عنایت

گفت بابا ندارم و فلانم و بیسار. که یه جوری گفت انگار ما داریم و فلان و بیسار نیستیم. من دایره‌ی محدودی از دوست دارم که کارهایی مثل این را برای این دوستان انجام می‌دهم. دایره خیلی گسترده‌ای از آدم‌های اضافی دارم (یعنی همه داریم، منتها همه دایره‌بندی ندارند)، که برایشان هیچ کار نمی‌کنم. ولی برخی افراد این دایره خیلی گسترده آدم‌های اضافی، مثل این بنده‌ی خدا، آنقدر هم اضافی نیستند و مثل ایشان که تعمیرکار لوازم منزل است به درد می‌خورند. چون لوازم منزل خراب می‌شوند و ما پول؟ نمی‌رینیم. این‌هایی که گفتم هم همه حشو است و اصلاً ربطی به داستان اصلی ندارد، ولی باعث ریزش افرادی می‌شوند که متن طولانی نمی‌خوانند. گفتم چقدر می‌خوای؟ گفت ولله دویست تومن. چرا می‌گویی ولله؟ این ولله صدی نود بزرگترین شناسه‌ی یک گزارش کذب است که اصطلاحاً به آن کسشعر می‌گوییم. من هم حال نداشتم بگویم کُس نگو راست بگو، گفتم دویست ندارم الان. که دروغ گفتم. ببینید اینجور چیزها را نمی‌شود دروغ طبقه‌بندی کرد. مثلاً من دویست تومن داشتم، ولی مال خودم بود و نه مال ایشان. گفتم باید جور کنم. گفت تا کِی؟ گفتم تا هروقت دلم بخواد. که دروغ هم نگفتم، شما از یک نفر که پول قرض می‌گیری که نباید طلبکار باشی. و اضافه کردم که بهت خبر می‌دم. خیلی خوشحال شد و بلند شد رفت، و نباید خوشحال میشد به نظر من. جد بزرگ بنده همیشه می‌گفت تا پول را نشمردی رویش حساب نکن.

یک نگاه به دفتر تلفن گوشی‌ام کردم دیدم یک مشت عن ریخته‌ام این تو. از چند جهت؛ یک عده عن نمی‌شود ازشان پول قرض گرفت، یک عده عن دیگر اصلاً پول ندارند. و متوجه شدم که چقدر عجیب است که همه ما، انسان‌هایی که دور هم هستیم به عنوان یک گروه نزدیک، همه عن هستیم. یعنی خود من که اوبژه قرار بگیرم یا جزو دسته اول عن هستم یا جزو دسته دوم، بنابراین انسان خارج از عن نداریم. قضیه کاملاً منطقی است.

زنگ زدم به عن بزرگ گفتم آدم غیر عن دور و بر کی هست؟ گفت آقا عنایت. گفتم به جز آقا عنایت، منُ نفرست سراغ آقا عنایت. باز گفت آقا عنایت و قطع کرد. آقا عنایت طبقه پایین ما می‌نشست سمت راست. همینقدر می‌دانستم که آقا عنایت بیکار است و پول‌هایش را همه گذاشته بانک، سودش را می‌گیرد خرج می‌کند. از نظر تئوری عنایت جلوه بصری کلمه خسته بود، با پیژامه می‌رفت بانک نوبت می‌گرفت و پولش را نقد می‌گرفت، با همان پیژامه می‌رفت کبابی مهتاب دو سیخ کباب می‌گرفت جلوی در کبابی می‌خورد و باکس سیگارش را می‌خرید و برمی‌گشت خانه. داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر خوب می‌شد اگر ما هم روی به این نهضت پیژامه‌گرایی می‌آوردیم، چه انقلابی می‌شد و چه و چه و چه که سر از روبروی واحد عنایت (آقا حذف به یکی از قراین) درآوردم. عنایت تلفن نداشت. موبایل داشت، جواب نمی‌داد. اصلاً‌ موبایل را خریده بود که جواب ندهد. میاورد می‌داد همسایه‌ها زنگ موبایلش را برایش عوض کنند، بعد می‌نشست زنگ خوردن گوشی‌اش را تماشا می‌کرد. آمدم در بزنم دیدم در واحد باز شد، رفتم تو دیدم دود اسپند هرچه اکسیژن در خانه بوده را بلعیده. عنایت تریاکی نبود، خود تریاک بود. تریاکش را برایش می‌آوردند دم خانه. انقدر می‌کشید تا یا از گرسنگی به حال احتضار می‌افتاد یا از نشئگی. از لای دودها رفتم تو، گفت کیه؟ گفتم فلانی‌ام، طبقه بالا. گفت به به. بیا بیا. یک مشت اسپند ریخت روی گاز کوچکی که جلویش بود، به رسم مهمان‌داری.

خانه‌ی خیلی مرتبی داشت، یک گوشه نشسته بود روبرویش یک اجاق کوچک گذاشته بود روی سینی بزرگی که روبرویش بود، چهارزانو نشسته بود روی فرش. تشک و بالش بزرگش پشت سرش بود و معلوم بود دراز کشیده. ضبط کوچکی کنارش دستش بود و ده دوازده تا استکان. از گوشه گاز قوری کوچک را برداشت و برای خودش چای ریخت. به من هم اشاره کرد که بریز. گفتم نمی‌ریزم. با همان اشاره گفت چرا؟ با اشاره گفتم مرسی. احتمالاً هیچکدام متوجه نشده بودیم آن یکی دقیقاً چه می‌گوید ولی خوبی مکالمات چشم و ابرویی و دک و دهنی این است که حتی اگر نفهمید چه می‌گویید به نتیجه می‌رسد. گفت جونم؟ قیافه عنایت یک جورایی شبیه لنین بود. منتها سیاه. و لاغر. احتمالاً‌ جوان‌تر که بوده اهل لنین و این‌ها هم بوده. این‌هایی که الان پیژامه می‌پوشند تریاک می‌کشند اکثراً‌ لنین‌کار و لنین‌باز بوده‌اند؛ امام‌بازهایش که سُر و مُر و گُنده‌اند. گفتم آقا عنایت پول داری؟ گفت پول می‌خوای چیکار؟ خب به تو چه که می‌خواهم چیکار؟ ولی موضع موضع مستضعفی‌ست، باید جواب درست داد. گفتم برای خودم نیست. برای کسی است. گفت کی پَسَم می‌دی؟ گفتم هروقت پس بده بهم بعد هم خندیدم. عنایت نخندید و من حدس زدم که منظورش هر هر و کیر خر است بنابراین بلافاصله گفتم یه ماهه. گفت دارم. گفتم من که نگفتم چقدر. گفت دارم. گفتم دویست. یکم سرش را تکان داد، خم شد دست کرد زیر بالش گردش و از بین یک دسته پول چهارتا تراول کشید بیرون گذاشت جلوی من. دست کردم بردارم که پول‌ها را کشید عقب. سیخ کبابی که گذاشته بود روی اجاق و قوری را گذاشته بود را برداشت گرفت جلوی من، با ابرو اشاره کرد که میخ را بردار. گفت بکش. گفتم مرا نفرستید سمت عنایت. میخ و لول را برداشتم، میخ را کشیدم سر سیخ و کشیدم. بکش یکی از افعالی‌ست که من نسبت به آن هیچ مقاومتی ندارم، مجبور شدم بکشم. و کشیدم ها، انقدر که چایی خوردم و دراز شدم، بلند که شدم دیدم عنایت همانجور نشسته روی تشک. پول‌ها را برداشتم گذاشتم جیب پیراهنم و گفتم آقا عنایت ما مرخص شیم.

بعد عنایت مْرد. من چُغُکی که نشستم که بلند شوم بروم عنایت تلپی افتاد با سر روی زمین جلوی تشک. من همانطور که نیم‌خیز شده بودم، شده بودم. عنایت که تکان نمی‌خورد من هم تکان نمی‌خوردم. سیخ را برداشتم کشیدم به میخ، یا میخ را کشیدم به سیخ، یک مشت اسپند ریختم روی شعله گاز و بلند شدم. دستم را گرفتم به میله‌ها و خودم را از پله‌ها کشاندم بالا، در را باز کردم و ول کردم لشم را روی فرش. بیدار که شدم همه آمده بودند خانه، عن بزرگ جلوی در بود داشت با یکی حرف می‌زد. در را که بست گفتم یاد قضیه افتادم. گفتم کی بود؟ گفت عنایت. نبات می‌خواست. سلام رسوند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر